شما ها که خلاف انسانیت حرکت کرده اید چگونه می خواهید جواب خون شهدا را بدهید...
http://www.aparat.com/v/972d8bb6ba69dafce218d8c9218de7dd47066
بسم الله الرحمان الرحیم
حضرت امام جعفر صادق (ع) گاه مشتاقانه از زمان ظهور آخرین حجّت خدا صحبت میکند
و به حال کسانی که آن زمان را درک میکنند، رشک میبرد و میفرماید:
فطوبی لمن أدرک ذلک الزّمان.(1)
خوشا به حال کسی که آن زمان را دریابد.
گاه نیز عاشقانه آرزوی درک زمان آن حضرت را میکند و میفرماید:
و لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی. (2)
اگر زمان [ظهور] او را درک میکردم همة عمرم را در خدمتش میگذراندم.
و گاه با مشاهدة شرایط غیبت آن حضرت از خود بی خود شده و سیل اشک از دیدگان جاری میسازد:
«سُدَیر صیرفی» میگوید:
به همراه «مفضّل»، «ابوبصیر» و «ابان» خدمت امام صادق(ع) رسیدیم
و دیدیم که آن حضرت بر روی خاکها نشسته جامهای خیبری، بییقه و آستین کوتاه بر تن کرده
و همانند مادر فرزند مرده در حال گریه و زاری است.
سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛
آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود؛ رنگ چهرة او به کلّی دگرگون شده بود،
سیل اشک از دل پر خون و قلب پر التهاب او برخاسته بود و بر گونههایش فرو میریخت
و در این حال این گونه زمزمه میکرد:
سیّدی غیبتک نفت رقادی و ضیّقت علیّ مهادی، و ابتزّت منّی راحة فؤادی...
ای آقا و سرور من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده،
عرصه را بر من تنگ نموده و آسایش و آرامش را از قلبم گرفته است.
سدیر میگوید:
هنگامی که امام صادق(ع) را این چنین پریشان دیدیم، دلهایمان آتش گرفت
و هوش از سرمان پرید که چه مصیبت جانکاهی برای حجّت خدا روی داده و چه فاجعة اسفباری بر او وارد شده است.
عرض کردیم:
ای فرزند بهترین خلایق! چه حادثهای بر شما روی آورده که این چنین سیل اشک از دیدگانتان فرو میریزد
و اشک چون باران بهاری بر چهرهتان سرازیر میشود؟
چه فاجعهای شما را این چنین بر سوک نشانده است؟
امام صادق(ع) چون بید لرزید و نفسهای مبارکش به شماره افتاد،
آنگاه آهی عمیق به پهنای قفسة سینه از اعماق دل برکشید و به ما روی کرد و فرمود:
صبح امروز کتاب «جَفر» را نگاه میکردم
و آن کتابی است که همة مسائل مربوط به مرگ و میرها، بلاها و حوادث را تا پایان جهان در بر دارد.
این کتاب را خداوند به پیامبر خویش و پیشوایان معصوم از تبار او اختصاص داده است.
در این کتاب، تولد، غیبت، درازی غیبت و دیرزیستی قائم ما و گرفتاری باورداران در آن زمان،
راه یافتن شکّ و تردید در دل مردم در اثر طول غیبت
و مرتد شدن غالب مردم از آیین مقدّس اسلام را خواندم
و دیدم که چگونه رشتة ولایت را که خداوند در گردن هر انسانی قرار داده است، میگسلند و از زمرة اسلام بیرون میروند،
دلم به حال مردم آن زمان سوخت
و امواج غم و اندوه بر پیکرم فرو ریخت. (3)
دعای شریف ندبه که از امام صادق(ع) نقل شده است،
شاهد دیگری بر سوز و گداز آن حضرت در غیبت و فراق قائم آل محمد(ع) و منجی موعود جهان اسلام است.
در پایان جا دارد از خود بپرسیم
آیا ذرّهای از آن سوز و گداز و اندوه فراق که در قلبهای همة معصومان به ویژه امام صادق(ع) بوده است
تا آنجا که خواب و آرامش را از آنها میربوده و زندگی را بر آنها دشوار میساخته است، در دل ما وجود دارد؟
آیا هیچ شده است که در خلوت خود بر فتنهها، مصیبتها، انحرافها و... که در زمان غیبت گریبانگیر اهل ایمان میشود، گریه کنیم؟
آیا تاکنون اتفاق افتاده است که با همة وجود سنگینی مصیبت غیبت را درک کنیم
و در نبود امام زمانمان از ته دل ناله سر دهیم؛ نالة مادری که عزیز خود را از دست داده است؟
برگرفته از:
ماهنامه موعود شماره 81
پینوشتها:
* برای مطالعة نمونههایی از ندبههای پیشوایان معصوم در فراق امام مهدی(ع)
ر ک: مهدیپور، علی اکبر، با دعای ندبه در پگاه جمعه، صص 13 ـ 27.
1. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 144.
2. نعمانی، ابن ابی زینب محمّد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، ص 245.
3. طوسی، محمّد بن حسن، کتاب الغیبة، ص 167.
به نقل از وبلاگ به سوی نو(رhttp://besooyenoor.parsiblog.com/)
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) مظهر العجائب و معجزه بزرگ الهی است که عقل ها در شناخت وجوه وجود مقدسش حیرانند و دوست و دشمن مدیحه سرای حضرتش می باشند.
ابن ابی الحدید ، دانشمند سنی مذهب و شارح نهج البلاغه در توصیف امیرالمؤمنین می نویسد: چه گویم درباره مردی که حتی دشمنان و ستیزگران با او هم ، سر به آستان فضائلش فرود آورده اند و انکار مناقب و کتمان فضائل او را تاب نیاوردند، ( سپس با اشاره به مطالب قبلی خود ادامه می دهد) و تو دانستی که بنی امیه ( و به ویژه معاویه) چون به حکومت اسلامی در شرق و غرب زمین چیره شدند، به هر نیرنگی در خاموش کردن نورعلی بن ابی طالب کوشیدند و حقایق را برعلیه او تحریف کردند، عیب هایی برای او جعل و بر روی منابرلعنش کردند، مدح گویان او را تهدید کردند ، به حبس کشیدند ، کشتند و از نقل روایاتی که حاوی فضائل و مایه بلند آوازگی او می شد جلوگیری نمودند، تا آنجا که اجازه نمی دادند نام او بر کسی نهاده شود، اما این حیله ها جز بر والایی و سرافرازی او نیفزود، همچون مشک که هر چه بر آن سرپوش نهند، بویش بپیچد و چنان خورشید که چهره اش با کف دستی پوشیده نگردد و چون روز روشن که اگر چشم برآن ببندی، دیدگان بسیاری آن را می بیند.(1) معاویه یکی از یاران نزدیک امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را به حضور خواست و از او خواست تا علی(علیه السّلام) را توصیف کند.
آن شخص که " ضرارة بن ضمرة " نام داشت، در حضور دشمن کینه توز امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در وصف آن حضرت چنین گفت:" به خدا سوگند که او بسیار دوراندیش و نیرومند بود، به عدالت سخن می گفت و با قاطعیت کارها را به سرانجام می رساند. علم از جوانب وجودش می جوشید و حکمت از زبانش فرو می ریخت . از زرق و برق دنیا وحشت داشت و با شب و تنهایی آن مانوس بود. بسیاراشک می ریخت و فراوان می اندیشید. لباس زبر و سخت و غذای فقیرانه را می پسندید، در میان ما همچون یکی از ما بود. اگر چیزی درخواست می کردیم می پذیرفت و اگراز او دعوتی می نمودیم قدم رنجه می نمود. با این همه که به ما نزدیک بود و ما را به خود نزدیک می ساخت ، چندان باهیبت بود که در حضورش جرات سخن گفتن نداشتیم.
آن بزگوار، اهل دیانت را بزرگ می شمرد و بینوایان را به خود نزدیک می ساخت. نه نیرومند به باطل در او طمع داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم که به عبادت ایستاده بود و در تاریکی فراگیر شب ، دست به محاسن گرفته و چون مارگزیده به خود می پیچید و چون مصیبت زده می گریست و می گفت: ای دنیا، دیگری را بفریب. آیا به من رو کرده ای؟ هیهات که من سه طلاقه ات کرده ام و بازگشتی در آن نیست. عمرت کوتاه ، خطرت بزرگ و عیشت ناچیز است، آه از توشه اندک و سفر دراز و راه ترسناک."( سفینة البحار2/657، ماده وصف) سخن که بدینجا رسید اشک در چشمان معاویه حلقه زد... اما همین معاویه که فضائل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را می شنید و می شناخت به کینه های بدر و احد و به طمع قدرت ، چنان با آن حضرت دشمنی می ورزید که لعن او را در خطابه ها و منابر، در سراسر کشور بزرگ اسلامی ، لازم الاجرا ساخت و طی بخشنامه ای به امرای خود، نسبت به هر کس که فضیلتی درباره علی بن ابی طالب(علیه السّلام) نقل کند از خود سلب مسؤولیت نمود. ( بدین معنا که حاکمان مناطق مختلف می توانستند هر بلایی بر سر چنین شخصی در آورند)
اکنون شمه ای از فضائل نقل شده امیرالمؤمنین(علیه السّلام) را تماماً از کتب برادران اهل سنت می آوریم تا ملاحظه کنید که چگونه خداوند نور خود را تمام می کند و فضائل شخصیتی را که شصت سال در سرزمین اسلام به دستور معاویة بن ابی سفیان لعن او در هر جا واجب شمرده می شد، منتشر ساخته است.
1- قرآن کریم در سوره بقره، پس از توصیف پرهیزگاران می فرماید:" آنان بر هدایتی از جانب خداوند قرار دارند و آنان رستگارانند، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به علی بن ابی طالب اشاره نموده وبه سلمان فرمود: " ای سلمان این مرد و حزب او در قیامت رستگارند ." (4)
2- هنگامی که در شب هجرت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در جای آن حضرت خوابید، خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:" از مردم کسانی هستند که جان خود را در راه جلب رضایت خداوند تقدیم می دارند و خداوند به بندگان خود رئوف است."(بقره /207)
از ابن عباس نقل شده که شان نزول این آیه را در مورد آن حضرت دانسته و می افزاید: خداوند در آن شب ، جبرئیل و میکائیل را فرمان داد تا به نزد علی(علیه السّلام) فرود آیند. آنگاه جبرئیل گفت: ای پسر ابوطالب چه کسی مانند تو است؟ خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می ورزد.(3)
3- در آیه 82 سوره "طه" خداوند متعال می فرماید: " و من قطعاً نسبت به کسی که به سوی من بازگشت کند و ایمان آورد وعمل صالح انجام دهد، سپس هدایت یابد ، آمرزنده هستم." با اندک تاملی در متن آیه شریفه، این سوال به ذهن متبادر می شود که این چگونه شرطی برای دست یافتن به مغفرت الهی وآمرزش است؟ ایمان، عمل صالح و سپس هدایت یافتگی! مگرپس از ایمان و عمل صالح، هدایت کامل نگردیده که خداوند آن را به عنوان شرطی مستقل و پس از ایمان وعمل صالح می افزاید؟
پاسخ در تبیین پیامبر اکرم(ص) نهفته است که آیه را چنین توضیح فرمودند: هر کس ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس با ولایت علی بن ابی طالب هدایت یابد.(4)
4- خداوند متعال در سوره « یس » می فرماید:" همه چیز را در امام مبین به شماره در آورده ایم" یعنی علوم همه چیز را در آن جمع کرده ایم. اصحاب از رسول خدا(ص) پرسیدند: آیا منظور تورات ، انجیل یا قرآن کریم است؟ حضرت به علی بن ابی طالب اشاره نموده و فرمودند: خیر، امامی که خداوند علم همه چیز را در وجود او نهاده این شخص است. (5)
5- درسوره "تکاثر"، خداوند متعال پس از آنکه زیاده طلبی انسان تا دم مرگ را به او گوشزد می کند، با لحنی شدید ، مرگ را به یاد می آورد و هشدار می دهد" هرگز چنین نیست اگر به علم یقینی می دانستید، قطعاً و به یقین درآن روز از نعمت سوال خواهید شد." در تفسیر آیه آخر چنین نقل شده که نعمت مورد سوال ، ولایت علی بن ابی طالب است.(6)
6- از پیامبر اکرم نقل شده که فرمودند:" هنگامی که خداوند اولین و آخرین را جمع کند و صراط بر جهنم نصب گردد، هیچکس از آن عبور نخواهد کرد مگر آن کس که براتی حاکی از ولایت علی بن ابی طالب همراه دارد." (7)
7- در آخرین آیه از سوره "رعد"، خدا به پیامبرش تسلی می دهد که اگر کافران می گویند تو پیامبر نیستی، به آنان بگو دو شاهد دارم که مرا کفایت می کنند، الله و کسی که علم الکتاب در نزد اوست. روایات شیعه و بسیاری از روایات اهل سنت ، دلالت دارد که شاهد دوم یعنی آن کسی که صاحب علم الکتاب است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است.(8)
توجه فرمایید که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در این آیه صاحب علم کتاب معرفی شده و این در حالی است که قرآن کریم در سوره نمل شخصی از یاران سلیمان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان صاحب جزئی از علم کتاب معرفی نموده و بیان می دارد که وی توانست تخت سلطنتی ملکه سبا را در یک چشم بر هم زدن از یمن به بیت المقدس بیاورد و علی بن ابی طالب صاحب تمام این علم است.
آیه مورد بحث ، شمه ای از ولایت تکوینی به معنای قدرت تصرف در عالم وجود است که ائمه معصومین (علیهم السّلام) دارای آن بوده اند.
پینوشت ها:
1- شرح نهج البلاغه،1/17.
2- شواهد التنزیل ، ج1، صص 69-70/ تاریخ دمشق ، ج 2، ص 346.
3- مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 132/ تاریخ دمشق، ج 1، ص138- تفسیر فخر رازی – تفسیر طبری – تفسیر قرطبی- احیاء علوم الدین، ج 3، ص 238.
4- شواهد التنزیل ، ج 1، صص 375-377/ الصواعق المحرقة 91 چاپ مصر- ینابیع المودة باب ، ج 36، ص 110.
5- ینابیع المودة باب 14، صص 76-77.
6- شواهد التنزیل ، ج 2، ص 368/ ینابیع المودة 111 و 112.
7- مناقب ابن مغازلی 42 / لسان المیزان ابن حجر عقلانی ، ج 1، ص 51/ میزان الاعتدال ذهبی،ج 1، ص28/ الصواعق المحرقة ، ص 75/ الریاض النضره محب طبری ، ج 3، ص 167.
8- شواهد التنزیل ، ج1، صص 307-310/ الاتقان سیوطی ، ج 1، ص 13/ ینابیع المودة ، ص 102/ تفسیر قرطبی – تفسیر روح المعانی – تفسیر طبری – الله المنثور – تفسیر خازن)
منبع : مطالعات شیعه شناسی
خطبه حضرت علیّ ابن ابیطالب(علیه السّلام)
معروف به خطبه بدون الف
حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.
.............................................
ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.
ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.
از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.
و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.
ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.
هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.
(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.
(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام) و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.
به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.
پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. ا
این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.
این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما.
بسم الله الرحمن الرحیم یکی از اختلافی ترین مسائلی که بین شیعه و سنی وجود دارد جریان شهادت حضرت زهرا(س) می باشد که شیعه معتقد است تنها پس از سه روز از فوت حضرت رسول به در خانه حضرت زهرا(س) رفتند و برای گرفتن بیعت برای خلیفه اول به خانه دختر پیامبر هجوم آوردند و به آتش کشیده شد و بر اثر آن حمله وحشیانه حضرت زهرا(س) آسیب دید و بر اثر همان جراحات به شهادت رسیدند . در طرف مقابل بسیاری از اهل سنت به هیج عنوان زیر بار قبول این فاجعه توسط خلفا خود نمی روند چرا که این جسارت به شخصیتی مثل حضرت زهرا (س) که بسیار مورد احترام پیامبر و دارای بسیار فضائل که خود کتب اهل سنت بدان اقرار دارند بسیار برایشان سنگین تمام می شود. تفکر سنی : چگونه می شود به حضرت زهرا(س) جسارت شود و در مقابل حضرت علی که در شجاعت سر لوحه عرب است ساکت بماند و هیچ حرکتی نکند این با غیرتی که از حضرت علی سراغ داریم سازگار نیست؟ تفکر شیعه :وقوع چنین فاجعه ای که به واقع انسان را مبهوت می گذارد بسیار سخت و سنگین است حتی برای شیعه ، که تنها پس از سه روز از فوت پیامبر توطئها و اختلافات به این حد برسد که خانه برادر و دختر پیامبر به آتش کشیده شود . لذا نباید جریان را تنها محدود به همان کودتا بعد از فوت پیامبر بدانیم که توضیحات آن در مطلب سقیفه بنی ساعده آمده است ، بلکه تهیه آتش درب خانه وحی از گذشته در حال آماده سازی بوده است ، گذشته ای که عده ای برای رسیدن به خلافت از همان سالهایی که خود پیامبر زنده بود به کار شکنی(مثل جریان صلح حدیبیه ، ماجرای غدیر و لشگرکشی سپاه اسامه) و تنها گذاشتن پیامبر(مثل جنگ احد و هنگام تدفین ایشان) و بی احترامی به خود پیامبر (مثل مصیبت روز پنج شنبه که هنگام وصیت کردن پیامبر بود) اقدام کرده بودند و تلاشها و نقشهای بسیاری برای رسیدن خود به جانشینی پیامبر انجام داده بودند . حال برادران اهل سنت که مدعی هستند ا صلا این واقعه اتفاق نیفتاده است به بررسی بخشی از اسنادی که در کتب خود اهل سنت میباشد می پردازیم . ماجرای بیعت به اجبار گرفتن برای خلیفه اول از اهل خانه حضرت فاطمه (س) که عده ای (مثل سلمان ، ابوذر ، زبیر و ... )در آن برای مخالفت و عدم بیعت کردن با خلیفه نا حق جمع شده بودند را تمام تواریخ نقل کرده اند و در اصل آن هیچ شکی نیست و این که خلیفه دوم بر درب خانه هیزم آورد و تهدید به آتش زدن کرد ، تا این قسمت داستان را همه اهل سنت قبول دارند و اگر هم سنی پیدا شد که این ماجرا را قبول نکرد در جاهل بودن او به مکتبش هیچ شکی نکیند .از جمله روایتهای آمده : 1- ابن أبی شیبه در المصنف ، ج8 ، ص 572 می گوید : هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند ، على و زبیر در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند ، و این مطلب به عمر بن خطاب رسید . او به خانه فاطمه آمد ، و گفت : اى دختر رسول خدا ! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو !!! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند . این جمله را گفت و بیرون رفت ، وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند ، دخت گرامى پیامبربه على (علیهم السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود ، خانه را بر شماها بسوزاند ، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد. 2-علامه بلاذری در انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586 می گوید : ابو بکر به دنبال علی برای بیعت کردن فرستاد چون على(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد ، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) رفت. فاطمه(علیها السلام)پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار آنچه را که پدرت آورده محکم تر مى سازد . 3-ابن قتیبه دینوری در الامامة والسیاسة ، تحقیق الشیری - ج 1 - ص 30 می گوید : ابی بکر به دنبال عده ای که حاضر نشده بودند با او بیعت کنند بود همان افرادی که نزد علی ( علیه السلام ) تجمع کرده بودند ، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد عمر سر رسید آنان را صدا کرد، ولى آنها اعتنایى نکرده و از خانه خارج نشدند. عمر هیزم خواست و گفت: به همان خدایى که جان عمر در دست اوست، سوگند یاد مى کنم که بیرون بیایید و گرنه خانه را با کسانى که در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه(علیها السلام) در این خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!! 4-محمد بن جریر طبری در تاریخ الطبرى ، ج2 ، ص443 می گوید : عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد، در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند. 5-مسعودی شافعی در اثبات الوصیة ، ص143 می گوید : به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بیرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گردید . و بسیاری از روایتهای دیگر که قطعی بودن این فاجعه را اثبات می کند که توسط علما مختلف اهل سنت در سنهای مختلف این جریان نقل شده است که برای مطالعع بیشتر می توانید به کتاب الهجوم علی بیت الفاطمه به قلم عبدالزهراء مهدی که به برگردان آن به فارسی توسط محمد حسن غروی توسط انتشارات تک به چاپ رسیده است مراجعه نمایید و یا به خانه وحی در زیر تازیانه های هجوم و اسناد هجوم به خانه وحی و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها مراجعه نمایید. حال این سوال را داریم از برادارن اهل سنت که چگونه می شود شما که معتقدید صحابه دارای عدالت هستند عده ای از آنها بر اتفاقات افتاده اعتراض کنند و لازم باشد به زور از آنها بیعت گرفته شود .اصلا چرا باید تهدید به آتش زدن شود خانه دختر پیامبر که قطعا جزو زنان بهشتی می باشد و شامل آیه تطهیر و هزاران فضایل دیگر ؟ آیا پسر صحاک نمی دانست که پیامبر فرموده است : کسی جز خدا با اتش شکنجه نمی کند و نیز فرموده است با اتش جز خدای ان کسی عذاب نمی کند . صحیح بخاری ج1 ص 59 این سوال شاید پیش بیاید که اگر هجوم به خانه حضرت زهرا از قطعیات تاریخ است پس چرا صحیحین(بخاری و مسلم) از آن مطلبی نقل نکرده اند ؟ با توجه به اسنادی که از اهل سنت آورده شد هیچ شکی در اتفاق این ماجرا وجود ندارند اما برخی از آنها آمده اند و در قضیه اشکال آورده اند که دومی تنها تهدید به آتش زدن خانه دختر پیامبر کرده است و اصلا این کار را انجام نداده است و حضرت زهرا با خلفا رفتار بسیار خوبی داشت و از آنها راضی بود مثل کتاب عیانات که در همه جا اهل بیت و دختر پیامبر را حامی و پشتیبان خلفا معرفی می کند که از آنها بسیار راضی بود (مثل جریان فدک) و با آنها کمال همکاری را داشت و حالا این رافضیها هستند که کاسه داغ تر از آش شده اند و این ماجرا اتفاق نیفتاده را برای خود بزرگ کرده اند . این که چرا صحیحین مستقیم جریان آتش زدن درب خانه دختر پیامبر را بیان نکرده اند پر واضح است که اگر این کار را می کردند کتابهای آنها نیز همانند بسیاری از کتب معتبر قبل از آنها از درجه اعتبار ساقط می شد و باید آنها روایاتی را جمع آوری می کردند که بیشترین خدمت را به اهل سنت و خلفا غاصب خود بکند نه جریاناتی را بیاورد که بر علیه انها باشد لذا از پرداختن مستقیم به آن صرف نظر کرده اند . اما در عین حال از ظلمها و بی احترامیهای که شیخین نسبت به حضرت زهرا انجام داده اند مطالبی را آورده اند که نشان می دهد که نه تنها بین آنها احترامی و همکاری نبوده است بلکه حضرت زهرا دختر پیامبر که خشم او برابر خشم پیامبر است از دست آنها خشمگین ، عصبانی ، دلگیر و ناراحت و حتی قهر از آنها بوده است که تنها به دو روایت در صحیحن(بخاری و مسلم) اشاره می کنم : حضرت زهرا (س) در وصیتش به علی ، اجازه نداد تا خلیفه اول و دوم به جنازه اش حاضر شوند و او را شبانه و پنهانی به خاک بسپارد او در همین عقب بود تا از دنیا برفت . صحیح بخاری ج 3 ص 36 –صحیح مسلم ج 2 ص72 فاطمه (س)از ابوبکر ارث پدر خود را خواست و گفت که پیامبر (ص) از آنچه خدا به او ارزانی داشته در مدینه فدک و بازمانده خمس خیبر ، چیزهایی به او داده است . ابوبکر حاضر نشد که چیزی را به فاطمه پس بدهد . فاطمه (س) بر ابوبکر خشم گرفت ، با او قهر کرد و سخن نگفت تا از دنیا رفت . وی پس از پیامبر (ص) شش ماه زنده ماند . چون در گذشت ، شوهرش او را در شب به خاک سپرد و ابوبکر را آگاه نساخت ، خود بر او نماز خواند . علی (ع) تا زمانی که زندگی فاطمه (س) در میان مردم جایگاهی داشت ، چون فاطمه (س) در گذشت از مردم دلگیر و ناراضی شد و ناگزیر شد با ابوبکر آشتی و با او بیعت کند و پیش از آن در این چند ماه بیعت نکرد . صحیح بخاری ، جلد 5 ، ص 82 (باب غزوه خیبر)- صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 153 (کتاب الجهاد) چگونه می شود دختر پیامبر با خلفا خوب باشد در حالی که کتب معتبر خودتان این مطالب را نقل می کند که ایشان با خلفا قهر بود ، آنقدر از دست آنها ناراحت و عصبانی بوده است که اجازه نداده است برای مراسم تدفین خود شرکت کند و حتی نماز بخوانند و قبر ایشان از دیگران مخفی بماند و نشانه آن در این زمان قبر مخفی این بانو می باشد که خود سندی است برای مظلومیت حصرت علی و حقی که از ایشان غصب شد . حال اگر یک غیر مسلمان بیاید و بگوید شما که در دین خود بسیار به دختر پیامبر خود احترام می گذارید و معتقدید که سوره ای از قرآن در حق او نازل شده است ،اوست که سرور زنان عالمین است (صحیح بخاری ج 4 ص 209 کتاب بدئ الخلق) حال قبر او کجا است ؟ او که باید در بین شما احترام و جایگاه بالایی داشته باشد ؟ چه جوابی برای گفتن داریم .
اسلام دین غم است نه شادی ؟؟؟
خدمت دوستانی که اینقدر اسلام را دین غم می انند باید عرض کنم باید هم این حرف را بزنند !!چرا چون وقتی دختر و پسری با هم در یک اردوی مختلط برخورد می کنند وبعد با هم آشنا می شوند و بعد جناب آقا پسر با وعده ازدواج دختر خانوم را خام خود می کند وبعدشماره رد وبدل میکنند وبعد از او کلی سو استفاده می کند وبعد......
این جور مواقع دختر ها گاهی تا مرض افسردگی وخودکشی پیش میر وند... چون دختر عفت خود را از دست داده و آبرویش بازی شده حالاچرااین اتفاق افتاد؟؟؟؟؟
اون وقتی اسلام داد می زد که حریم ها نگه داشته شود و ...... عده ای میگفتند این ها را شیخ ها برای خودشان گفته اندو.......
من میگویم اسلا دین صد درصد شادی است ...می گویید نه!!!!
برای اثبات در مراسم عزاداری که مردم شرکت می کنند کافی است دم در یکی از این حسینیه ها باستید واز مردمانی که از عزاداری برگشته اند وضع حالشان را بپرسید جوابی معمول را خواهید شنید واین خواهد بود که بهترین ولذت بخش ترین حالت زندگی خود را سپری می کرده اند چون این عزاداری ها برای هر انسان آزاده ا وعاقل، عین شادی واقعی می باشد.. شادی که پس از آن عقل زوال نمی یابد و انسان احساس پوچ بودن نمی کند حال بگویید این کجایش ناراحتی است....
ماه شعبان ورجب راببینید چقدر شهر آذین بندی وتزیئین میشود و مجالش جشن و....برپا می شود .2ماه پشت سر هم کجای دنیا جشن می گیرند....
شب آرزوها ، یکی از زمانهایی است که دین مبین اسلام برای مردم جهان معین کرده است ،آرزوها در این شب برای مردم خیلی راحتر مستجاب می شودو کجای دنیا دین به این رمانتیکی می توانید پیدا کنید؟؟؟؟
حالاچه دلیلی میتوان یافت که این دین دین غم باشد.... شاید انسانهایی که نفس سرکش، آنها را در کنترل خود گرفته نباید هم بتوانند این چیزها را براحتی درک کنند. حال من چند سوال دارم:
آیا همه شادیها رقص ودختر بازی است؟
آیا همه شادی در مجالس مختلط است ؟
آیا هدف نهایی شما ها در زندگی پ.چ بودن و آرایش هایی که برای لحظه ای به شما احساس شخصیت کاذب می دهد است؟
آیا تمام هدف شما گوش کردن موسیقی هایی که به شما به صورت لحظه ای، احساس مجازی می دهد است ؟
آیا شما تمام شادی وانسانیت خود را در این چیزها می دانید؟
اگر جوابتان بله است ، پس باید انسان بسیار ضعیفی باشد ،چون انسانی با 380 هزار کیلومتر سیم کشی عصبی در مغز خود و..... انسانی با این همه ابهت مثال زدنی ،بیاید و خودرا با چنین چیزهایی خوشحال ببیند......در واقع این گونه انسانهایی با این طرز تفکر بدبخترین انساهای جهای به شمار می آیند.....
زیارت در کلام امام هادی(ع)
زیارت انسانهای وارسته,موجب بقا و استمرار حیات علمی و معنوی آنان می گردد, آنچنان که در حدیتی از پیامبر اکرم (ص)1 اتر زیارت امامان و پیامبران بعد از مرگ همسان اتر زیارت ایشان در حیات است و همان آتار و سازندگی را برای انسان دارد.
یکی از برترین زیارات ائمه (ع) که با فقرات بلندش به اوج وجود ائمه اطهار وبلندای هستی آنان نظر دارد و زمینه معرفت و عرفان کاملتر انسان را فراهم می سازد, زیارت جامعه کبیره است که امام علی النقی(ع) آن را به شاگرد خویش2 آموخته است که در فصاحت و بلاغت احسن و اکمل زیارات است.
این منشور بلند,هر چند که در لباس شرح فضایل و کمالات انسانهای کامل و خلفای برجسته الهی بیان شده است, لیکن معارف عمیق توحیدی آن اساس شرک را بر می کند و وجود انسان را از حقیقت و نور ولایت و معرفت سیراب می کند.
امام هادی (ع) در این زیارت ائمه اطهار (ع) را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر از دریچه های مختلف, ایشان را الگو و اسوه خویش قرار دهد و بر تعالی خود همت گمارد. زیارت جامعه در مقام امامت جایی خالی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند.
ابتدای زیارت با بهترین تحیت و بزرگداشت, سلام, آغاز می شود و در ادامه بالاترین معارف اعتقادی انبیا و ائمه (ع) را ,که هر کدام در عین سادگی نیاز به تشریح و تبیین دارد, بر می شمارد ; باشد که به تاسی از این ذوات مقدسه وجودمان لبریز از ایمان شود:
السلام علیکم یا أهل بیت النبوة وموضع الرسالة ومختلف الملائکة ومهبط الوحی ومعدن الرحمة وخزان العلم ومنتهى الحلم وأصول الکرم وقادة الأمم وأولیاء النعم وعناصر الأبرار ودعائم الأخیار وساسة العباد وأرکان البلاد وأبواب الإیمان وأمناء الرحمن وسلالة النبیین وصفوة المرسلین وعترة خیرة رب العالمین ورحمة الله وبرکاته السلام على أئمة الهدى ومصابیح الدجى وأعلام التقى وذوی النهى وأولی الحجى وکهف الورى وورثة الأنبیاء والمثل الأعلى والدعوة الحسنى وحجج الله على أهل الدنیا والآخرة والأولى ورحمة الله وبرکاته…..
منبع : کتاب زندگانی پیشوای دهم ، نویسنده عقیقی بخش
حاج علی انسانی
گل، بر من و جوانی من گریه میکند
بلبل به خسته جانی من گریه میکند
از بس که هست غم به دلم، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه میکند
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه میکند
گلهای من هنوز شکوفا نگشتهاند
شبنم به باغبانی من گریه میکند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری، بر این جوانی من گریه میکند
گردون، که خود کمان شده، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه میکند
این آبشار نیست که ریزد، که چشم کوه
بر چهرهی خزانی من گریه میکند
فردا مدینه نشنود آوای گریهام
بر مرگ ناگهانی من گریه میکند
فاطمیه آمد ولی آن همدم و مونس کجاست؟ شمع می پرسد ز پروانه: گل نرگس کجاست؟
در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا تا نپرسند این جماعت: بانی مجلس کجاست؟
امام زمان (عج)سخترین روزهای زندگی خود را سپری میکنند .امامی که هزار و اندی سال یتیم هستند ،کسی را ندارند که درد دل کنند ،در واقع محرم اسراری ندارند که درد دل کنند ،نه پدری دارند ،ونه مادری ،مادرش حضرت زهرا (س) خود یتییم بودند وبا غریت در خانه علی رنجدیده شربت شهادت را نوشیدند،خود غریب ویتیم بودند ،ا وحالا امام زمان ما، تمام رنجهای مادرش را با مصائب کربلا وشهادت تمام امامان معصوم می بینند و به علاوه مشکلات امت اسلام و کشورهای اسلامی را می بنند و می سوزند ،آخر امام ما تا چقدر جان دارند ومی توانند تحمل کنند ،به خدا قسم رنجها ومصیبتهای که بر ایشان وارد میشود اگر به هر نفر ازمردم زمین برای یک لحظه داده می شود ،آن شخص تحمل نمی کرد حالا چه برسد به آقایی که نزدیک به 1000 و اندی سال با این دردهای جانکاه مانوس شده اند.....
برای سلامتی امام زمان بسیار دعا کنید فبل از شروع کار بعد از اتمام کار ، حتی قبل از غذا بعد از غذا ،قبل هر شروعی ....وبعد هر اتمامی .......
یادمان باشد که امام زمان برای ما ظهور خواهند کرد ، ولی ما خودمان بزرگترین مشکل ظهور امام زمان(عج) هستیم و البته با رعایت حرام وحلال خداوند و بدانیم که انجام حتی کارهای بسیار کوچک وناچیر احتمال ظهور امام زمان را نزدیکتر خواهد کرد..
هر روز برای امام زمان وسلامتی حضرت 3 بار صدقه بگذاریم کنار...برای فرج امام زمان(عج) دعا کنیم که گشایش کارهای دنیا وآخرت ما در آن است...
به خدا به جایی بر نمی خورد برکتش را در زندگی به سرعت حس می کنید ، البته به شما عطا خواهد شد، آن چیزی که به آن خرسند شوید انشاا....
یادتان نرود که ارزش هدیه به استمرار آن است نه به مقدار آن ....
تداوم صدقات برکات زیادی را در زندگی شما سبب خواهد شد...